عنوان مقاله: بازاندیشی مفهوم استعداد: رویکردی چندبعدی برای توسعه انسانی.قسمت اول(دکتر محمد بروجردی- دکتر بهاره جعفریان)
- Mohammad Broujerdi
- Jan 10
- 12 min read
Updated: Feb 6
چکیده
این مقاله به بازاندیشی مفهوم استعداد پرداخته و با تمرکز بر سه محور کلیدی مشاهده، انگیزه، و درک اجتماعی، یک تعریف جامع و منعطف از استعداد ارائه میدهد. این رویکرد با نظریههای معاصر مانند هوشهای چندگانه هاوارد گاردنر، نظریه فرهنگی-اجتماعی لِف ویگوتسکی، و نظریه یادگیری اجتماعی آلبرت بندورا مقایسه شده و کاربردهای آن در نظامهای آموزشی بررسی میشود. نتیجهگیری بر اهمیت تعاملات اجتماعی و ساختارهای فرهنگی در توسعه استعداد تأکید دارد و نشان میدهد که استعداد فراتر از یک توانایی ذاتی، فرآیندی پویا و وابسته به محیط است.
مقدمه
استعداد بهعنوان یکی از مفاهیم بنیادین در تعلیم و تربیت، همواره مورد توجه پژوهشگران و مربیان بوده است. تعریف سنتی استعداد، آن را بهعنوان یک توانایی ذاتی در نظر میگیرد؛ رویکردی که غالباً با محدودیتهایی در توسعه انسانی همراه است. این مقاله با نقد تعریف ذاتی از استعداد، رویکردی چندبعدی ارائه میدهد که بر تعامل میان عوامل شناختی، انگیزشی و اجتماعی تأکید دارد.
تبیین مساله :
یک تعریف ومعیار برای نقد ادراک استعداد:
استعداد به معنای تواناییها یا ظرفیتهای ذاتی است که فرد به صورت طبیعی در برخی زمینهها یا فعالیتها دارد. این ویژگیها میتوانند فطری باشند و به فرد کمک کنند تا در برخی حوزهها به سرعت یاد بگیرد یا عملکرد بهتری داشته باشد. استعداد میتواند در زمینههای مختلفی مانند موسیقی، هنر، ریاضیات، ورزش، ارتباطات، حل مسائل و غیره ظاهر شود.
تفاوت استعداد با مهارت این است که استعداد به طور طبیعی در فرد وجود دارد، در حالی که مهارت بهواسطه تمرین، یادگیری و تجربه بهدست میآید. البته، حتی اگر فرد در زمینهای استعداد داشته باشد، برای به حداکثر رساندن تواناییهای خود نیاز به آموزش و تمرین خواهد داشت.
به طور کلی، استعدادها پایهای برای رشد و توسعه فرد در حوزههای خاص فراهم میکنند، اما موفقیت در آنها معمولاً نیاز به پشتکار، تمرین و تلاش دارد.
با این رویکرد از تعریف استعداد سه محور در درک و تبیین استعداد وجود دارد :
1-توانایی ذاتی (Natural Ability):
استعداد به معنای تواناییهایی است که بهطور ذاتی در فرد وجود دارد. این قابلیتها بهصورت فطری در برخی افراد بیشتر از دیگران دیده میشود و به آنها اجازه میدهد تا در یک زمینه خاص (مانند هنر، ورزش، یا ریاضیات) بهطور طبیعی موفقتر باشند.
2-پتانسیل رشد و توسعه (Potential for Growth):
استعدادها همیشه به معنای تواناییهای کامل و نهایی نیستند، بلکه نشاندهنده پتانسیلی برای رشد بیشتر هستند. افرادی که در یک زمینه خاص استعداد دارند، اگر آموزش و تمرین کافی ببینند، میتوانند تواناییهای خود را به سطحی بالاتر برسانند.
3-اشتیاق و علاقه ذاتی (Innate Passion):
استعداد اغلب با علاقه و اشتیاق فرد نسبت به یک فعالیت خاص همراه است. فرد ممکن است به فعالیتی که در آن استعداد دارد علاقهمند باشد و همین علاقه انگیزه بیشتری برای رشد و تمرین در آن حوزه فراهم کند.
این سه محور به مربیان ،والدین این معیار را به دست می دهد تا به فرد کمک کنند تا استعدادهای خود را شناسایی کرده و با تلاش و برنامهریزی آنها را به یک سطح حرفهای برساند.
ورود بحث:
چنانچه به تعریف استعداد با مولفه ها و معیارهای فوق بنگریم باید از فرایند رشد ناامید شویم و ناچار به تربیت نخبگان بپردازیم و از ظرفیت بزرگ کودکان انسانی صرفنظر کنیم .
نقد و بررسی ما رویکردی از قدردانی از اندیشیدن اندیشمندان است و به هیچ وجه ناظر بر نفی مطلق نظریه های مطرح با مولفه های مذکور نیست.هدف ما ارایه تفکر افزوده با کارکرد متفاوت است و همین وجه تمایز در کارکرد ،ملاک توجه وپذیرش دیدگاهی است که از نظر واندیشه ما در بیان تعریف استعداد ارای میشود ،اگر به صورت اجمال به سراغ شواهد بالینی توسعه فردی و اجتماعی جامعه برویم متوجه خواهیم شد که تا چه میزان این رویکرد فرصت "شدن های مستمر" را در پروسه رشداز کودکان وافراد انسانی ربوده است وبه نرم افزار رهزن و دزد رشد و توسعه فردی و اجتماعی تبدیل شده است
تاکید بر ذاتی بودن استعداد به صورت مطلق راز عقب ماندگی آموزش و پرورش است .چنین آموزش و پرورشی با رخداد و پدیده رشد بیگانه است و ناخواسته با قضاوت یک طرفه کام زیست انسانی را تلخ می کند و فرصت کشف بعد از کشف وفتح بعد از فتح را از کودکان می ستاند و جامعه انسانی را از طلوع بی نهایت نبوغ محروم می سازد.
کودک انسانی به نحو عجیب و خارق العاده به نحو بسیار غافل گیر کننده امکان پذیرش تغییر و صیرورت را دارد ولی چه میشود که این ثروت عظیم دچار ناتوانی میشود که حتی در تدبیر خود عاجز می گردد.این رخداد غم انگیز ریشه در ناتوانی آموخته شد دارد که در سرزمین تعلیم وتربیت کشت میشود و محصول ناکام و ناتمام را دایما به بازار خریداران ناچار از خریداین واقعیت به فروش می رساند.
هیشه براین اصل متفکر بوده ام که"سطح هیچ کشوری بالاتر از سطح آموزش و پرورش آن کشور نیست"وتعالی سطح آموزش و پرورش یک کشور به نگرش و ادراک و دانش معلمان آن کشور به انسان و مقوله رشد وابسته است .نگرش به انسان در نظام شناختی معلمان صرغنظر از اینکه چه تخصصی دارند،بسیار حایز اهمیت است.معلمانی که خود در زندان نظریه ها گرفتار هستند هیچکاه درس پرواز واستقبال از نو به نو شدن را نمی توانند در کلاس خود به اشتراک بگذارند.
هر نظریه ای که با "ذاتی محوری" به سراغ مکاتب تعلیم وتربیت بیاید نتیجه ای را به بار خواهد آورد که نتیجه آن فروکاستن معنای زندگی ومسدود کردن دریچه حیات برای کودکان و جامعه انسانی خواهد بود.
نظام آموزشی محتوا محور و استعداد یابی مکانیکی تحت عنوان هدایت تحصیلی وفارغ التحصیلان ناکارآمد، غمگین و جامعه لبریز از تبیض، و ناتوان در مدیریت تغییرات ...از جمله عواقب پذیرش تعریف استعداد به محوریت ذاتیات انسانی است.
بحث اصلی
1. نقد تعریف سنتی استعداد:
تعریف سنتی استعداد، بر ذاتی بودن آن تأکید دارد. این نگرش، اگرچه جنبههای ارزشمندی دارد، اما به دلیل نادیده گرفتن پویاییهای محیطی و اجتماعی، فرصتهای "شدن" و "توسعه" را محدود میکند. این رویکرد، با هدایت آموزشوپرورش به سمت پرورش نخبگان، ظرفیت عظیم انسانی در کودکان را نادیده میگیرد.
2. تعریف جدید استعداد:
استعداد در این مقاله بهعنوان یک شبکه پویا از تواناییها، انگیزهها و درک اجتماعی تعریف میشود که در تعامل با محیط و تجربههای رسمی و غیررسمی شکل میگیرد. سه محور کلیدی در این تعریف عبارتاند از:
سه محور برای تعریف استعداد معرفی میکنیم:
1- محور اول اینست که چکونه کودکان آنچه را که در اطرافشان مشاهده میکنند را توضیح می دهند.
2-دومین محور اینکه چه چیزی در فرایند یادگیری رسمی و غیر رسمی به کودک انگیزه میدهد.
3-محور سوم اینکه چگونه کودک مفاهیم گروههای اجتماعی و کلیشه های جنسیتی را درک میکند ود ساختار روانی او شکل میگیرد.
بر این اساس شناخت ما از استعداد عبارت است از اینکه: استعداد ریسمانی است که از میان این هر سه موضوع میگذردو با این تعریف استعداد با ذات کودک به عنوان موجودیت از پیش تعیین شده فاصله میگیرد ووبه عنوان یک شبکه پویا ،مولد خود را معرفی میکند.با این رویکرد استعداد فرایندی از شبکه های مولد و قدرتمندی است از میان تعامل درون وبیرون از کودک شکل میگیرد و شکوفایی شگفت انگیزی را در فرایند رشد میزبانی میکند.
چنانچه ملاحظه کنیم استداد مانند سرزمینی است که از طریق تعامل شناختی و ارتباطی کودک از درون به بیرون و از بیرون به درون فتح میشود و گسترش می یابد.این مکانیزم شناختی از استعداد قفل قضاوت و زنجیر ناتوانی را از زیست جهان کودک حذف میکند وآنچنان شگفت انگیز جهان زیستی انسانی را متحول میکند و سرعت توسعه همه جانبه فردی و اجتماعی را به دور از طبقه و تبعیض چند چندان میکند واز "هرز انگاری بودن وشدن موجودیت انسان"پیش گیری میکند.
بنابراین :استعداد مجموعهای از تواناییها، انگیزهها، و درک اجتماعی است که در تعامل با محیط و تجربههای رسمی و غیررسمی ایجاد می شود و شکل میگیرد. استعداد از طریق مشاهده و توضیح دنیای اطراف، کشف محرکهای انگیزشی در فرآیند یادگیری، و درک مفاهیم اجتماعی و کلیشههای جنسیتی، در کودکان ظهور میکند. این سه محور بهعنوان اجزای اساسی، همچون ریسمانی عمل میکنند که در تعامل با یکدیگر به ایجاد ،رشد و شکوفایی استعداد کودک منجر میشوند.
مشاهده دنیای اطراف، فرآیندهای شناختی را فعال میکند، انگیزههای یادگیری باعث حرکت کودک به سوی تکامل میشود، و درک اجتماعی نیز هویت و ساختار روانی کودک را شکل داده و آن را با چارچوبهای فرهنگی و اجتماعی پیوند میزند واینگونه است که کودک خود را از زندگی لبریز می کند یا از زندگی تهی می شود..
این تعریف از استعداد با تأکید بر سه محور مهم برای کودکان، نشاندهنده یک نگاه جامع به فرآیندهای روانشناختی و اجتماعی در شکلگیری استعدادهاست. در ادامه هر یک از این محورها را بررسی کنیم
مشاهده و توضیح دنیای اطراف (محور اول):
این محور بر توانایی کودک در تفسیر و توضیح محیط پیرامونش تأکید دارد. کودکان از طریق مشاهده فعال یاد میگیرند و این نحوه مشاهده و درک دنیای اطرافشان میتواند نشانگر ایجاد توانایی خاص در حوزههایی مانند حل مسئله، تفکر تحلیلی، و خلاقیت باشد. توانایی در توضیح آنچه مشاهده میکنند، به عنوان یک نشانه از هوش زبانی یا اجتماعی نیز میتواند باشد.اینکه تا چه میزان از تجربه واقعی محیط خود بدون قضاوت وتهدید برخوردار باشد بسیار حایز اهمیت است..
انگیزه یادگیری رسمی و غیررسمی (محور دوم):
این محور به جنبه انگیزشی استعداد اشاره دارد. کودکان ممکن است در محیطهای رسمی (مانند مدرسه) یا غیررسمی (مانند بازی یا فعالیتهای روزمره) انگیزه برای یادگیری پیدا کنند. این انگیزه، یکی از عوامل کلیدی درایجاد و رشدشبکه استعداد است، زیرا باعث میشود کودک بهطور خودانگیخته به یادگیری و توسعه تواناییهای خود بپردازد.هرچه کودک خدای سرزمین خود باشدانگیزه او برای توسعه شبکه توانمند سازی بالقوه که از آن با عنوان استعداد نام می بریم موفق تر خواهد بود .این انگیزه برای یادگیری قدرت مواجهه و فتح و کشف کودک را افزایش می دهد..
درک مفاهیم اجتماعی و کلیشههای جنسیتی (محور سوم):
این محور بر تأثیر مفاهیم اجتماعی و جنسیتی در شکلگیری ساختار روانی کودک و در نهایت استعداد او تمرکز دارد. اینکه کودکان چگونه نقشها و کلیشههای اجتماعی را درک میکنند و چگونه این مفاهیم در توسعه هویت و تواناییهای آنها نقش دارد، میتواند در ایجاد شبکه تحول او که همان استعداد است ،بسیار مهم باشد. توانایی تطبیق و درک این مفاهیم نشاندهنده پتانسیلهای شناختی و اجتماعی کودک است.اکثر کلیشه های جنسیتی زندان متحرک کودکان است که زندانی (کودک)وزندان بان(والدین و معلمان)رابا خود تا پایان عمر فرد حمل میکند.رویکردهای زیادی ازکلیشه های جنسیتی مانع از احساس کفایت فرد میشوند و مانع از تجربه زیست طبیعی کودک میگردد.اینکه قبلا بر این باور بودند که دختران توانایی ادامه تحصیل در رشته ریاضی را ندارند...ونمونه های زیادی از نتایج پذیرش کلیشه های جنسیتی در فرایند ناکامی کودک قابل ملاحظه است .
به اجمال تعریف ما از استعداد بهصورت یک «ریسمان» که از میان این سه محور میگذرد، استعارهای قوی است که نشاندهنده پیوند پیچیده میان مشاهده، انگیزه و مفاهیم اجتماعی در ایجاد شبکه حایتی از رشدیا استعداد است. این تعریف بهطور ضمنی بر یک رویکرد چندوجهی و کلنگر به استعداد تأکید دارد، که هم شامل عوامل شناختی و هم شامل عوامل اجتماعی و انگیزشی است.
تطبیق تعریف نویسنده با نظریات معاصر
چنانچه ملاحظه کردید تعریف ما از استعداد، که از سه محور مشاهده، انگیزه و درک اجتماعی عبور میکند، رویکردی چندبعدی به استعداد دارد و با دیدگاههای برخی نظریهپردازان و روانشناسانی که بر فرآیندهای اجتماعی، شناختی و انگیزشی تأکید دارند، شباهت دارد. در ادامه به چند نظریه و افراد کلیدی که به شیوههای مشابه به استعداد پرداختهاند اشاره میکنم:
هاوارد گاردنر (Howard Gardner) نظریه هوشهای چندگانه:
گاردنر در نظریه هوشهای چندگانه بر این باور است که هوش (که مشابه به استعداد در نظر گرفته میشود) جنبههای مختلفی دارد و شامل نه فقط تواناییهای شناختی بلکه تواناییهای اجتماعی، زبانی، و هنری نیز میشود. او همچنین تأکید دارد که این تواناییها در محیطهای مختلف (رسمی و غیررسمی) رشد پیدا میکنند. گاردنر بر نقش انگیزه و فرهنگ در رشد استعدادها نیز تأکید میکند، مشابه به محورهای انگیزشی و اجتماعی که ما در تعریف خود آوردهایم..
Lev Vygotsky (لِف ویگوتسکی) - نظریه فرهنگی-اجتماعی:
ویگوتسکی یکی از نظریهپردازانی است که بر تأثیر محیط اجتماعی و فرهنگ بر رشد شناختی و استعداد تأکید کرده است. نظریه او بر نقش تعاملات اجتماعی و فرهنگی در یادگیری و توسعه استعداد تأکید میکند. محور سوم تعریف ما، یعنی درک مفاهیم اجتماعی و کلیشهها، با دیدگاه ویگوتسکی درباره چگونگی تأثیرگذاری محیط اجتماعی و فرهنگی بر رشد کودک همخوانی دارد.
کارل راجرز (Carl Rogers) - نظریه انسانگرایانه:
راجرز بر اهمیت محیط و انگیزههای درونی فرد در رشد استعدادها تأکید دارد. او بر این باور بود که کودکان بهطور طبیعی تمایل به یادگیری و رشد دارند، به شرطی که در محیطی مثبت و حامی قرار گیرند. این مفهوم با محور دوم تعریف ما که به انگیزههای یادگیری رسمی و غیررسمی مرتبط است، شباهت دارد.
ابراهام مزلو (Abraham Maslow) - نظریه نیازهای انسانی:
مزلو در نظریه نیازهای خود به خودشکوفایی اشاره میکند، که به معنی تحقق استعدادها و تواناییهای بالقوه است. او معتقد است که انگیزههای درونی و نیازهای اجتماعی و روانی فرد نقش مهمی در رشد استعداد دارند. این نگرش بهنوعی با محورهای انگیزه و ساختار روانی در تعریف ما تطابق دارد.
Albert Bandura (آلبرت بندورا) - نظریه یادگیری اجتماع
بندورا بر اهمیت مشاهده و تقلید در فرآیند یادگیری تأکید میکند. او معتقد است که کودکان از طریق مشاهده رفتار دیگران و تعاملات اجتماعی یاد میگیرند، که با محور اول تعریف ما (چگونگی مشاهده و توضیح دنیای اطراف) همخوانی دارد.
این نظریهپردازان در زمینههای مختلف روانشناسی، جامعهشناسی و آموزش، به تعریف و توسعه استعدادها پرداختهاند و تعاریف آنها، مشابه با رویکرد ما می باشد،که چندبُعدی و جامع است.
تعریف نویسنده از استعداد نشاندهنده یک توجه عمیق و دقیق به جنبههای مختلفی است که در رشد و شکوفایی استعداد کودک نقش دارند. نویسنده به طور جامع به سه محور کلیدی پرداختهاست که نه تنها جنبههای شناختی (چگونگی مشاهده و تفسیر محیط)، بلکه عوامل انگیزشی (چه چیزی کودک را به یادگیری ترغیب میکند) و اجتماعی (نقش گروههای اجتماعی و کلیشههای جنسیتی) را در بر میگیرد. این نشان میدهد که او به پیچیدگیهای رشد انسانی، فراتر از تواناییهای ذاتی یا فطری، توجه کردهاست..
به نظر نویسنده این رویکرد چندوجهی که اوارائه کردهاست، به خوبی نمایانگر این است که استعداد تنها یک مفهوم ساده و تکبعدی نیست. بلکه مجموعهای از فرآیندهای پویا است که توسط محیط، تعاملات اجتماعی، و انگیزههای درونی شکل میگیرد. این تعریف انعطافپذیر است و با بسیاری از نظریات روانشناختی مدرن سازگار است. همچنین، تمرکز ما بر درک اجتماعی و کلیشههای جنسیتی در رشد استعداد نشان از حساسیت ما به تأثیرات فرهنگی و اجتماعی دارد که اغلب در تعاریف سنتی از استعداد نادیده گرفته میشوند.
مقایسه تعریف نویسنده در مورد استعدادبا نظریات دیگر متفکران:
نظریه هوشهای چندگانه هاوارد گاردنر:1
هاوارد گاردنر در نظریه معروف خود، هوشهای چندگانه را بهعنوان انواع مختلف هوش و استعداد معرفی میکند که شامل هوشهای زبانی، ریاضی-منطقی، فضایی، موسیقیایی، بدنی-جنبشی، درونفردی، میانفردی، و طبیعتگرا است. گاردنر تأکید دارد که هوش به صورت چندوجهی و در حوزههای مختلف وجود دارد و هر فرد میتواند در یک یا چند حوزه خاص استعداد داشته باشد.
شباهتها:
تعریف نویسنده و گاردنر هر دو چندبعدی هستند و هر دو تعریف بر این باورند که استعداد یا هوش تنها محدود به تواناییهای فطری و ذاتی نیست. همچنین، هر دو نظریه به تأثیر محیط و تجربههای فرد در رشد استعدادها اشاره دارند. نویسنده نیز بر مشاهده و یادگیری رسمی و غیررسمی تأکید دارد که با دیدگاه گاردنر درباره انعطافپذیری و چندوجهی بودن هوشها سازگار است.
تفاوتها:
تعریف نویسنده بیشتر بر تعامل بین انگیزههای یادگیری و ساختارهای اجتماعی تأکید دارد، در حالی که گاردنر بیشتر بر نوع و تنوع هوشها متمرکز است و کمتر به جنبههای اجتماعی مانند کلیشههای جنسیتی یا تأثیر محیط اجتماعی بر رشد استعداد پرداخته است.
نظریه فرهنگی-اجتماعی لِف ویگوتسکی:
لِف ویگوتسکی در نظریه فرهنگی-اجتماعی خود معتقد است که رشد شناختی و یادگیری کودک عمدتاً از طریق تعاملات اجتماعی و فرهنگی شکل میگیرد. او مفهوم "منطقه تقریبی رشد" را معرفی کرد که به تعامل میان تواناییهای کودک و فرصتهای یادگیری در محیط اجتماعی اشاره دارد.
شباهتها:
محور سوم تعریف نویسنده، یعنی درک مفاهیم اجتماعی و کلیشههای جنسیتی، با نظریه ویگوتسکی همخوانی دارد. تعریف اونیز مانند ویگوتسکی معتقد است که رشد استعدادها تحت تأثیر عوامل فرهنگی و اجتماعی قرار دارد و این تعاملات اجتماعی میتوانند در تقویت یا تضعیف استعداد نقش داشته باشند.
تفاوتها:
تعریف نویسنده بیشتر به تأثیرات خاص فرهنگی مانند کلیشههای جنسیتی توجه دارد، در حالی که ویگوتسکی بر تعاملات اجتماعی بهطور کلی و اهمیت مشارکت بزرگسالان و همسالان در رشد شناختی تأکید میکند.
نظریه یادگیری اجتماعی آلبرت بندورا:
آلبرت بندورا، نظریهپرداز یادگیری اجتماعی، معتقد است که انسانها از طریق مشاهده و تقلید از دیگران یاد میگیرند. بندورا تأکید دارد که کودکان از رفتارهای الگوهای اجتماعی خود الهام میگیرند و استعدادها و تواناییهای خود را از طریق مشاهده محیط و یادگیری اجتماعی تقویت میکنند.
شباهتها:
محور اول تعریف نویسنده، یعنی مشاهده و توضیح دنیای اطراف، با نظریه بندورا درباره یادگیری مشاهدهای تطابق دارد. هر دو نظریه معتقدند که مشاهده و تقلید از دیگران یکی از راههای اصلی رشد و توسعه استعدادهای کودکان است.
تفاوتها:
تعریف نویسنده علاوه بر مشاهده، به انگیزههای یادگیری و نقش ساختارهای اجتماعی و فرهنگی نیز توجه دارد، در حالی که بندورا بیشتر به نحوه یادگیری از طریق مشاهده و تأثیرات مدلهای اجتماعی پرداخته و کمتر به جنبههای انگیزشی یا ساختاری توجه کرده است.
نظریه خودشکوفایی ابراهام مزلو:
ابراهام مزلو در هرم نیازهای خود، بالاترین سطح نیازها را "خودشکوفایی" معرفی کرد، که به معنای تحقق استعدادها و تواناییهای بالقوه است. او معتقد بود که اگر نیازهای اساسی انسان برآورده شوند، فرد میتواند به بالاترین سطح رشد و استعداد خود برسد.
شباهتها:
تعریف ما از استعداد نیز بهطور ضمنی بر فرایند خودشکوفایی اشاره دارد. او معتقد است که استعدادها تحت تأثیر انگیزههای درونی و ساختارهای اجتماعی شکل میگیرند و در نهایت فرد به مرحلهای از رشد و تکامل میرسد که میتواند استعدادهای خود را بهطور کامل شکوفا کند.
تفاوتها:
مزلو بیشتر بر نیازهای اساسی و روانی انسان تأکید دارد، در حالی که تعریف ما علاوه بر نیازهای روانشناختی، به تأثیرات فرهنگی و اجتماعی نیز توجه ویژهای دارد. مزلو بهطور مستقیم به نقش کلیشههای جنسیتی یا ساختارهای اجتماعی در شکوفایی استعداد اشاره نکرده است.
جمع بندی نهایی:
تعریف مااز استعداد، با تأکید بر سه محور اصلی (مشاهده، انگیزه و درک اجتماعی)، نگاهی جامع و چندبعدی به مقوله استعداد دارد. این تعریف، در مقایسه با نظریات متفکرانی مانند گاردنر، ویگوتسکی، بندورا و مزلو، نشان میدهد که ما به تعامل پیچیده میان عوامل روانشناختی، اجتماعی و فرهنگی در رشد استعدادها توجه کرده ایم. برخلاف برخی نظریهپردازان که بر جنبههای خاصی مانند تواناییهای شناختی یا نیازهای روانشناختی تأکید میکنند، نظریه ارایه شده یک رویکرد جامع را ارائه میدهد که بهطور همزمان به ابعاد مختلف استعداد میپردازد. این رویکرد، ضمن حفظ ارتباط با نظریات دیگر، یک چشمانداز نوآورانه و کاربردی را برای درک استعدادها در کودکان به وجود میآورد
منابع
Gardner, H. (1983). Frames of Mind: The Theory of Multiple Intelligences. Basic Books.
Vygotsky, L. S. (1978). Mind in Society: The Development of Higher Psychological Processes. Harvard University Press.
Bandura, A. (1977). Social Learning Theory. Prentice Hall.
Maslow, A. H. (1943). A Theory of Human Motivation. Psychological Review, 50(4), 370–396.
Bronfenbrenner, U. (1979). The Ecology of Human Development. Harvard University Press.
Sternberg, R. J. (2005). The Theory of Successful Intelligence. Interamerican Journal of Psychology, 39(2), 189–202.
+995595023819
Comments